ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم
سلطان سلطان
در خدمتیم
قربان قربان
جان در کف
شما عمرت پر باد
ما مالیمو
شما صاحب و مختار
کورم از عشقت
تو حیاتی
جون من تشنه
خون دو چشمش
کشتم که
غرور من له شه
واقعیت
عاشقی شکله
یه قاتلی هست
که میکشه ترو
با قاطعیت
ولی پرغرور
صورتش همیشه جلو رومه
میدونم برا تسکینشم
اون میدونه واسه من پر شکوه
کاش میشد بپرم از رو آتیش
ولی عشق اون خورشیدو
صبح طلومه
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم